سهندسهند، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

شاهزاده زندگی من

سلام اولین پست این وبلاگ

1391/3/25 16:12
نویسنده : مامانی
2,236 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم و عزیزای دلم که جویای حال و احوالم بودن. راستش مدتی بود خیلی مشغله داشتم و نتونستم بیام و وبلاگ گل پسرم رو آپ کنم از طرفی هم وبلاگ قبلی سهند جونم از طرف خانواده شوهری لو رفته بود و دیگه دلم نمیخواست چیزی توش بنویسم چون میدونستم که هرچی بگم و بنویسم توی کل فامیل میشه نقل مجلسسسسسسس.

اینا اینجورین دیگه...

بهتر دیدم که یه وبلاگ دیگه براش درست کنم و همه مطالب قبلی رو منتقل کنم اینجا و در اونو به کل تخته کنم که دیدم خیلی سخته و عکسها از بین میرن. تصمیم گرفتم که اون هم سرجاش باشه و این رو مجددا درست کنم.

امان از دست این قوم شوهررررررررررررررررسبز

توی این مدتی که نیومدم کلی اتفاق افتاد اول از همه اینکه داداشم یعنی دایی جواد از طرف دانشگاه امام صادق با اساتید دانشگاه مشرف شد حج عمره. البته برای اولین بار که خیلی خیلی باعث خرسندی ما شد.

برای سهند هم یه ست کامل ماشین و هلی کوپتر امداد آورد که خوشبختانه جنسش عالیهههههههههه و هنوز از دست سهند سالم مونده

البته آقا سهند هم برای خیر مقدم ورود دایی جواد یه پلاکارد داد نوشتن به این مضمون...

دایی گرامی جناب حاج جواد آقای ...

ورود شما به سرزمین وحی و نوشیدن شهد شیرین عبادت در سرای ملکوتی نبوی را خیرمقدم میگویم .

از طرف سهند

که به قول دایی جواد میگفت از همه هدیه ها برام باارزشترهههههههههه و خیلی بهم چسبید راستش اصلا انتظارش رو نداشتم....

وقتی دایی جواد اومد من و سهند با بابایی و مامانی و دایی علی اینا و عموی خودم با زن و بچه اش همگی رفتیم استقبالش فرودگاه مهرآباد با یه سبد بزرگ گل البته باباامیر دیر رسید و توی مسیر برگشت بهمون محلق شد.

مامانی و بابایی محمد هم برای ورود دایی جواد یه مهمونی حسابی گرفتن و کلی از فامیل رو دعوت کردن و آشپز آوردن برای پختن شام و البته یه شام حسابی هم از آب درآومد و یه مهمونی عالی شد...

خدا از همگی قبول کنه.

اتفاق بعدی اینکه در مدتی که دایی جواد مکه بود بابایی محمد هم برای یک هفته رفت کربلا و توی این فاصله من و سهند و باباامیر هم رفتیم کلاردشت که حسابی بهمون خوش گذشت دقیقه چهارشنبه شب ساعت 2:30 شب راه افتادیم و ساعت 6 صبح کلاردشت بودیم روزهای دهم خرداد تا 16 خرداد روز سه شنبه که برگشتیم . قصد داشتیم روزهای تعطیلی 14 و 15 خرداد رو شمال باشیم. اولش تنها بودیم ولی شب اول متوجه شدیم که خانواده عموی امیر که ویلای بغلی ما ویلا دارن به همراه حدود 20 نفر از بچه ها و نوه هاشون اومدن شمال. از فردا کارمون این بود که تا ظهر برای خودمون بودیم و ناهار میخوردیم و برای بعدازظهر تا آخر شب حدودای 3 صبح میرفتیم پیش اونا و بازی میکردیم. شب دوم هم خبر دار شدیم که عموی دیگه ی امیر هم با زن و بچه اش اومدن ویلای خودشون که یه شب هم رفتیم پیش اونا شام نگهمون داشتن و مافیا بازی کردیم و  کلی خوش گذشت. وقتی خداحافظی کردیم و که بیام ویلای خودمون وسط راه پسرعموهای امیر زنگ زدن که میخوایم بیایم پیشتون به همین دلیل من و سهند رفتیم خوابیدیم و امیر با پسرعموهاش تا 7 صبح بازی میکردن و میگفتن و میخندیدن و بساط چای و قلیون هم براههههههه...

جوونی و جاهلیه دیگههههههنیشخند

از روز اولی که رفتیم کلاردشت شروع کردم سهند رو از پوشک جدا کنم که به حمدالله خیلی خیلی هم موفق بودم و الان کامل دیگه خودش میره دستشویی و حتی گاهی اوقات میگه تو هم نیا عیبهههههههههزبان

برای شروع با مشاوره مشورت کردم و خانم دکتر ناهید نوری بهم این دستور رو داد که برای اینکه بخوای شروع کنی اول باید دو سه باری با پدرش بره دستشویی و کامل ببینه که چه طور دستشویی میکنه بعد هم خودت هر نیم ساعت یکبار ببرش بدون اینکه بهش مدام بگی جیش داری جیش داری فقط آروم بغلش کن و ببرش دستشویی بعد هم که از دستشویی اومد یه خوراکی آروم بزار توی دهنش که یه احساس خوب بهش دست بده همینکار رو کردیم البته اول خیلی خیلی عصبیم میکرد چون نمیگفت و باید خودم هواسم میبود و کلی داغون شدم ولی واقعا راهکارشون موثر بود و فقط سختیش همون 4 - 5 روز شمال بود مخصوصا وقتی میرفتیم خونه عموهای امیر که مدام باید هواسم میبود که نکنه جایی رو نجس کنه...

البته سه روز اول خیلی سخت بود چند جایی رو هم نجس کرد که با کمک امیر آب کشیدیم ولی شکر خدا دیگه خودش مستقل شد و الان تکیه کلامش شده و میگه من شلشیلند(شهریور) شه شالم میشه(سه سالم میشه) دیگه بوژوگ (بزرگ) شدم.قلببغل

یه روز توی اوایل خرداد هم رفتیم مدرسه باقرالعلوم که قبل از ازدواج کار میکردم به مناسبت روز زن همایش گرفته بودن و من رو هم دعوت کرده بودن. با سهند رفتیم اونجا خوب بود ولی اینقدر دنبال سهند دویدم دیگه نای ایستادن نداشتم با اینکه اونجا نزدیک خونه مامانم اینا بود ولی از خستگی وقتی امیر اومد دنبالمون یه راست اومدیم خونه خودمون.

عکسهاش رو توی ادامه مطلب میزارم لطفا بازدید کنید...

از این پس دوستای گلم این وبلاگ من و سهند عزیزمه لطفا به اینجا سر بزنید...

 

سهند در کلاردشت

سهند در کلاردشت

عشقم برای مامانش گل چیده از حیاط ویلا

برای مامانش گل چیده

فدات بشم من

روز اومدن دایی جواد منزل مامانی

همه هستی منی

همینجا در حال دیدن کارتون تام و جری خوابت برد تا فردا صبحش

تویی نفس برام

قبل از رفتن به کلاردشت خونه مامانی در حال آب بازی داخل روشویی

خونه مامانی در حال آب بازی

سهند

پیست دیزین یه روز جمعه با باباامیر و خاله منیره و مامان طاهره

پیست دیزین و سهند

روز رفتن به مدرسه باقرالعلوم

سهند آماده رفتن به مدرسه باقرالعلوم

آش پشت پای دایی جواد عکس از سهند

آش پشت پای دایی جواد عکس از سهند

عکس ماشینهاشو گرفته (واقعا برای خودش عکاسیههههههههه)ماچ

عکس ماشینهای سهند توسط خودش

سهند در حال خوندن با میکروفن البته به قول خودش میفوکون

سهند در حال خوندن با میکروفن

سهند با میکروفن

سهند در حال تعلیم جیش

سهند در حال تعلیم جیششششششششش

سهند کنار شن ها در حال بازی با شن های دریا روی تراس

سهند آقا شده در حال شن بازی روی تراس منزل

اینجا دیگه از خود بی خود شده؛ خودش رو وسط ساحل دریا میبینه

سهند در شن ها

سهند وسط شنها

سهند با شن ها

سهند با شنه ا

البته این شن بازی هم توصیه دکتر نوری بود که گفت حتما یه جایی رو براش آماده کنید که بتونه با شنها هر روز یک ساعت بازی کنه تا انرژیش تخلیه بشه

 

سهند با لباسهای نو مارک آشور البته این عکسها همه به درخواست خودشه و دوست داره ژست بگیره و مدام بهم میگی ژود باش اژم اکش بگیر(زود باش ازم عکس بگیر)

مبارکت باشه عزیزم

گل منی

توی نفس برام

نفس منی همه وجودمی

زندگی منی

تعدادی از لباسهای خوشگل و جدید پسرم مارک تاپ لاین و آشور و c&a

لباسهای گل پسرم

فعلا خدا حافظ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامان آتین
25 خرداد 91 14:52
سلام وب نو مبارک بووووووس
آذر(مامان كيارش)
25 خرداد 91 18:23
سلام وبلاگ جديد مبارك .


ممنونم گلم
نسترن(یک عاشقانه آرام)
25 خرداد 91 23:31
چشم معصومه جون.
مامان گیسو جون
26 خرداد 91 14:55
سلام عزیزم خونه مجازی جدید مبارک چه لباس های قشنگی مبارک عزیزم همیشه به گردش
نسترن(یک عاشقانه آرام)
26 خرداد 91 18:11
وبلاگ نو مبارکککککککککککککککک اول بهم بگین چجوری لو رفت اون وبلاگ معصومه جون؟ بعدشم من عاششششق سهندم ای جان کشتی منو با این ژستو اداهاتتتتتتتتتتتتت
آنی(وفا)
26 خرداد 91 20:27
عزیزم خونه نو مبارک
آنی(وفا)
26 خرداد 91 20:43
عکسای گل پسرت خیلی خوشگلن , حتمآ واسش اسفند دود کن. خریداشم مبارکش باشه , به خوشی استفاده کنه. خوشحالم که بهتون خوش گذشته
مامان نيروانا
27 خرداد 91 8:53
خونه ي جديد مبارك معصومه جون،‌اميدوارم هميشه شاديهاتو اينجا بنويسي. سهندم رو ببوس.
مامان کوثر
27 خرداد 91 11:19
سلام وب نو مبارک با اسم جدید اد کردم شما رو
بهناز خانومی
28 خرداد 91 9:56
سلام معصومه جون وبلاگ جدید مبارککککککککک چرا وبلاگت رو عوض کردی راستی اگه دوست داری بیا عکسای تفلد محمد رو ببین بیا ببین چقد هنر از خودم ریختممم
سارا-تارا
3 تیر 91 9:55
وب جدید مبارک... همه مطالبتون رو خوندم. مرسی که به ما هم سر میزدید و احوالپرس بودید.
فرزندما
3 تیر 91 12:02
اعیاد شعبانیه مبارک دوست خوبم! التماس دعا
نسترن(یک عاشقانه آرام)
7 تیر 91 20:33
کجایی معصومه جونم؟
نسترن(یک عاشقانه آرام)
12 تیر 91 13:33
سلام معصومه جون مهربون حتما ایراد از سدعت اینترنتتون یا مرورگرتون یا یه همچین چیزاییه وگرنه عکسا به سادگی برای همه باز میشن.نمیدونم والا حالا دوباره امتحان کنین بعدا خصوصی
مامان امیر علی
13 تیر 91 13:28
من توی فرهنگسرای نور در منطقه پنج کلاس کارگاه بازی نوشتمش و راضیم همه فرهنگسراها داره . اما بهتره بعد استعداد یابی در موسسه نخبگان کارگاههای عالی دارن توی فاطمی هست .اونجا ببری عالی تره
فرزندما
14 تیر 91 8:09
بر چهره پر ز نور مهدي صلوات بر جان و دل صبور مهدي صلوات تا امر فرج شود مهيا بفرست بهر فرج و ظهور مهدي صلوات اللهم عجل لوليک الفرج عیدتان مبارک!
بهناز خانومی
14 تیر 91 16:03
کجایی معصومه جون جرا آپ نمیکنی اگه میشه یه خبری هم از فهیمه بهمون بده
مامان کوثر
16 تیر 91 16:54
سلام همیشه خوش باشین چه عکس های خوشگلی
سارا-تارا
17 تیر 91 9:41
سلام دوست عزیر. مرسی که احوالپرسم بودید. یه خرده هنوز درگیرم هنوز باید آزمایش بدم. و هنوز منتظر جواب آزمایشهای جدیدم. شدم موش آزمایشگاهی دعا یادتونن نره.


امیدوارم سالم و برقرار باشی عزیزم
نسترن(یک عاشقانه آرام)
19 تیر 91 21:48
بیاییییییییییییییییین دیگه کجااااااااااااااااااااییییییین پس؟


مامان قندعسل
20 تیر 91 1:05
سلام..وب جدید مبارک.

ایشالا همیشه به شادی و سفرای خوب..
عکساش خیلی قشنگ شدن...بوسسسس


مرسی گلم ممنونم از حضور گرمت
نسترن(یک عاشقانه آرام)
20 تیر 91 12:05
مرسی مامانییییییییییییییییی
دلم براتون تنگ شده بود معصومه جون خشگلم


منم همینطور امیدوارم شاد باشی عزیز دلم
fahime
29 تیر 91 10:07
سلام وب نو مبارک .خیلی پیام واست گذاشتم و لینکتون کردم شما هم منو لینک کنید. فدات شم
fahime
29 تیر 91 10:09
وای پروژه پوشک تموم شد آفرین