سلام اولین پست این وبلاگ
سلام به همه دوستای خوبم و عزیزای دلم که جویای حال و احوالم بودن. راستش مدتی بود خیلی مشغله داشتم و نتونستم بیام و وبلاگ گل پسرم رو آپ کنم از طرفی هم وبلاگ قبلی سهند جونم از طرف خانواده شوهری لو رفته بود و دیگه دلم نمیخواست چیزی توش بنویسم چون میدونستم که هرچی بگم و بنویسم توی کل فامیل میشه نقل مجلسسسسسسس.
اینا اینجورین دیگه...
بهتر دیدم که یه وبلاگ دیگه براش درست کنم و همه مطالب قبلی رو منتقل کنم اینجا و در اونو به کل تخته کنم که دیدم خیلی سخته و عکسها از بین میرن. تصمیم گرفتم که اون هم سرجاش باشه و این رو مجددا درست کنم.
امان از دست این قوم شوهرررررررررررررررر
توی این مدتی که نیومدم کلی اتفاق افتاد اول از همه اینکه داداشم یعنی دایی جواد از طرف دانشگاه امام صادق با اساتید دانشگاه مشرف شد حج عمره. البته برای اولین بار که خیلی خیلی باعث خرسندی ما شد.
برای سهند هم یه ست کامل ماشین و هلی کوپتر امداد آورد که خوشبختانه جنسش عالیهههههههههه و هنوز از دست سهند سالم مونده
البته آقا سهند هم برای خیر مقدم ورود دایی جواد یه پلاکارد داد نوشتن به این مضمون...
دایی گرامی جناب حاج جواد آقای ...
ورود شما به سرزمین وحی و نوشیدن شهد شیرین عبادت در سرای ملکوتی نبوی را خیرمقدم میگویم .
از طرف سهند
که به قول دایی جواد میگفت از همه هدیه ها برام باارزشترهههههههههه و خیلی بهم چسبید راستش اصلا انتظارش رو نداشتم....
وقتی دایی جواد اومد من و سهند با بابایی و مامانی و دایی علی اینا و عموی خودم با زن و بچه اش همگی رفتیم استقبالش فرودگاه مهرآباد با یه سبد بزرگ گل البته باباامیر دیر رسید و توی مسیر برگشت بهمون محلق شد.
مامانی و بابایی محمد هم برای ورود دایی جواد یه مهمونی حسابی گرفتن و کلی از فامیل رو دعوت کردن و آشپز آوردن برای پختن شام و البته یه شام حسابی هم از آب درآومد و یه مهمونی عالی شد...
خدا از همگی قبول کنه.
اتفاق بعدی اینکه در مدتی که دایی جواد مکه بود بابایی محمد هم برای یک هفته رفت کربلا و توی این فاصله من و سهند و باباامیر هم رفتیم کلاردشت که حسابی بهمون خوش گذشت دقیقه چهارشنبه شب ساعت 2:30 شب راه افتادیم و ساعت 6 صبح کلاردشت بودیم روزهای دهم خرداد تا 16 خرداد روز سه شنبه که برگشتیم . قصد داشتیم روزهای تعطیلی 14 و 15 خرداد رو شمال باشیم. اولش تنها بودیم ولی شب اول متوجه شدیم که خانواده عموی امیر که ویلای بغلی ما ویلا دارن به همراه حدود 20 نفر از بچه ها و نوه هاشون اومدن شمال. از فردا کارمون این بود که تا ظهر برای خودمون بودیم و ناهار میخوردیم و برای بعدازظهر تا آخر شب حدودای 3 صبح میرفتیم پیش اونا و بازی میکردیم. شب دوم هم خبر دار شدیم که عموی دیگه ی امیر هم با زن و بچه اش اومدن ویلای خودشون که یه شب هم رفتیم پیش اونا شام نگهمون داشتن و مافیا بازی کردیم و کلی خوش گذشت. وقتی خداحافظی کردیم و که بیام ویلای خودمون وسط راه پسرعموهای امیر زنگ زدن که میخوایم بیایم پیشتون به همین دلیل من و سهند رفتیم خوابیدیم و امیر با پسرعموهاش تا 7 صبح بازی میکردن و میگفتن و میخندیدن و بساط چای و قلیون هم براههههههه...
جوونی و جاهلیه دیگهههههه
از روز اولی که رفتیم کلاردشت شروع کردم سهند رو از پوشک جدا کنم که به حمدالله خیلی خیلی هم موفق بودم و الان کامل دیگه خودش میره دستشویی و حتی گاهی اوقات میگه تو هم نیا عیبههههههههه
برای شروع با مشاوره مشورت کردم و خانم دکتر ناهید نوری بهم این دستور رو داد که برای اینکه بخوای شروع کنی اول باید دو سه باری با پدرش بره دستشویی و کامل ببینه که چه طور دستشویی میکنه بعد هم خودت هر نیم ساعت یکبار ببرش بدون اینکه بهش مدام بگی جیش داری جیش داری فقط آروم بغلش کن و ببرش دستشویی بعد هم که از دستشویی اومد یه خوراکی آروم بزار توی دهنش که یه احساس خوب بهش دست بده همینکار رو کردیم البته اول خیلی خیلی عصبیم میکرد چون نمیگفت و باید خودم هواسم میبود و کلی داغون شدم ولی واقعا راهکارشون موثر بود و فقط سختیش همون 4 - 5 روز شمال بود مخصوصا وقتی میرفتیم خونه عموهای امیر که مدام باید هواسم میبود که نکنه جایی رو نجس کنه...
البته سه روز اول خیلی سخت بود چند جایی رو هم نجس کرد که با کمک امیر آب کشیدیم ولی شکر خدا دیگه خودش مستقل شد و الان تکیه کلامش شده و میگه من شلشیلند(شهریور) شه شالم میشه(سه سالم میشه) دیگه بوژوگ (بزرگ) شدم.
یه روز توی اوایل خرداد هم رفتیم مدرسه باقرالعلوم که قبل از ازدواج کار میکردم به مناسبت روز زن همایش گرفته بودن و من رو هم دعوت کرده بودن. با سهند رفتیم اونجا خوب بود ولی اینقدر دنبال سهند دویدم دیگه نای ایستادن نداشتم با اینکه اونجا نزدیک خونه مامانم اینا بود ولی از خستگی وقتی امیر اومد دنبالمون یه راست اومدیم خونه خودمون.
عکسهاش رو توی ادامه مطلب میزارم لطفا بازدید کنید...
از این پس دوستای گلم این وبلاگ من و سهند عزیزمه لطفا به اینجا سر بزنید...
سهند در کلاردشت
عشقم برای مامانش گل چیده از حیاط ویلا
روز اومدن دایی جواد منزل مامانی
همینجا در حال دیدن کارتون تام و جری خوابت برد تا فردا صبحش
قبل از رفتن به کلاردشت خونه مامانی در حال آب بازی داخل روشویی
پیست دیزین یه روز جمعه با باباامیر و خاله منیره و مامان طاهره
روز رفتن به مدرسه باقرالعلوم
آش پشت پای دایی جواد عکس از سهند
عکس ماشینهاشو گرفته (واقعا برای خودش عکاسیههههههههه)
سهند در حال خوندن با میکروفن البته به قول خودش میفوکون
سهند در حال تعلیم جیش
سهند کنار شن ها در حال بازی با شن های دریا روی تراس
اینجا دیگه از خود بی خود شده؛ خودش رو وسط ساحل دریا میبینه
سهند وسط شنها
البته این شن بازی هم توصیه دکتر نوری بود که گفت حتما یه جایی رو براش آماده کنید که بتونه با شنها هر روز یک ساعت بازی کنه تا انرژیش تخلیه بشه
سهند با لباسهای نو مارک آشور البته این عکسها همه به درخواست خودشه و دوست داره ژست بگیره و مدام بهم میگی ژود باش اژم اکش بگیر(زود باش ازم عکس بگیر)
تعدادی از لباسهای خوشگل و جدید پسرم مارک تاپ لاین و آشور و c&a
فعلا خدا حافظ...