خون و خونریزی
جمعه 13 اسفند89 امروز12 اسفند سال 89 صبح بابا امیر ماشین ریش تراشیشو برداشت که بره ریشاشو بزنه. سهند هم جلوی در دستشویی ایستاد و به امیر اشاره کرد که منم می خوام. بابا امیر بهش کفت پسر خوشگلم آخه اون صورت تو قشنگه پوستش نازکه صورتت بوف می شه ها سهند دنبال من راه افتاد یه دفعه دیدم ریش تراش امیر دسته سهند قبل از اینکه بهش برسم ریش تراش از دستش افتاد روی انگشت شصت پای چپش. پوست پاش یه کوچولو پاره شد تقریبا یه قطره خون از پاش اومد. وای خدای من نمی دونید چکار کرد چنان آه و فغانی راه انداخته بود چه گریه ای می کرد!!!! چسب آوردیم، دستمال کاغذی گذاشتیم، بوسش کردیم، نازش کردیم، هیچ فایده ای نداشت آخر لباسش رو پوشوندیم بابا امیر ...