سهندسهند، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

شاهزاده زندگی من

از مهمونی خدا اومدم

1391/5/24 13:58
نویسنده : مامانی
1,578 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و هزاران سلام جانانه خدمت دوستای گلمقلب

توی این ماه مبارکیه با اینکه روزها بلند و کش داره ولی انگار آدم وقت کم میاره، مخصوصا که یه پسر شیطون هم داشته باشی که هی جمع کنی و هی پشت سرت بریزههههههههههابرو

امسال ماه رمضون برعکس پارسال ما یه عالمه مهمونی دعوت شدیم؛ تقریبا از اواخر هفته اول و تمامی هفته دوم و سوم هرشب افطار دعوت داشتیم؛ وای که چقدر خوش میگذره که هی بدو بدو نکنی برای درست کردن افطار و شب هم همه چیز به نحو احسن برای شکم چرانی آماده باشهنیشخند اونم با یه عالمه غذاهای خوشمزهخوشمزه

توی بعضی از مهمونی ها آقا سهند ما بسیار خوب و مودب بودبغل و بعضی ها هم انگار جناب ج ن میرفت توی جونش و حسابی عذاببببببببببب میدادآخ

شبهای احیا هم یه شب با امیر و سهند رفتیم مسجد ارک و دو شب دیگه هم رفتیم امامزاده چیذر که نزدیک خونمون بود البته فقط با سهند و باباامیر هم میرفت مسجد؛ شبهایی که امامزاده میرفتیم هانیه دختر دایی باباامیر هم که نزدیک خونمون بود میومد پیشمون، جای همگی خالی حسابی لذت بخش بود، شب بیست و یکم حدود یک ساعت که از استقرارمون گذشت سهند خوابید تا صبح و با هزار بدبختی تا خونه آوردمش، ولی دوست داشتم که ببرمش و از مراسم استفاده کنهلبخند حس میکنه نیازه که با اهل بیت آشنا بشه و این جور مراسم باید از بچگی با خون و پوستش آغشته بشه وگرنه در آینده معلوم نیتس چه سرنوشتی داشته باشهخنثی 

شب بیست و سوم هم هنوز چند دقیقه ای نشسته بودیم یهوووو آقا فرمودند مامان ج ی ش دارم وای فکر کنید یه خیابون به چه بزرگی رو باید از روی سر مردم رد میشدم تا آقا رو میبردم دستشویی، دیگه چاره ای نبود بغلش کردم و راه افتادم ؛ با اینکه مواظب بودم کسی رو اذیت نکنم ولی نمیدونم چرا ملت هی میگفتن نوچ نوچ...کلافه 

در هر صورت این ماه قشنگ خدا هم داره یواش یواش تموم میشه و فقط یه عالمه ازتوش خاطرات خوب و بد موند، ولی خداییش خاطره های خوبش بیشتره...

 یه چندتایی عکس دارم برای این ماه قشنگ که بعدا براتون میزارم...

خوب دیگه التماس دعا دارم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

آنی
24 مرداد 91 18:29
سلام معصومه جون, خوبی؟ طاعاتت قبول.ی برای من هم دعا کن. ما هم تقریبآ همشو مهمونی دعوت بودیم. شاید خودم 5 یا 6 بار افطاری درست کردم بقیه اشو مهمون بودیم.
بهناز خانومی
31 مرداد 91 11:09
سلام معصومه جون نماز روزهات قبول باشه خانومی چند روز پیش اومده بودیم امامزاده علی اکبر خیلی یادت رو کردم ببخشید این چند وقت خیلی گرفتار بودم
مامان نسترن
6 مهر 91 10:01
سلام دوست خوبم. یه راهنمایی لازم دارم. به نظرت من با وجود پسر دوسالم که خیلی به من وابسته شده ,سر کار رفتن نیمه وقت درسته یا از اینی که هستم خسته تر میشم؟